زمان تقریبی مطالعه: 13 دقیقه
 

مکاتب فلسفی اصالت تجربه





دو مکتب مهم در مورد اصالت تجربه وجود دارد که عبارتند از: آمپریسم به معنای اصالت تجربه و حس است، که می‌گوید هیچ شناخت بشری وجود ندارد که پایه‌های حسّی و تجربی نداشته باشد. نوع افراطی این مکتب فکری بر آن است که تنها منبع شناختی بشر که قابل اعتماد است، داده‌های حسی و تجربی اوست و داده‌های عقلی و شهودی فاقد اعتبار می باشند. پيداست که اين نگرش نمی‌تواند شناخت‌های بشری را بر پايه‌ای محکم استوار کند.
پوزیتیویسم، اصالت تحصل، تحصل‌گرایی يا اثبات‌گرایی، به رغم داشتن ريشه‌های كهن شهرت خود را با نام پوزيتيويسم منطقی به دست آورده است و با همين نام دوره‌ای كوتاه از انديشه فلسفی در مغرب زمين را به خود اختصاص داده است. اما این دیدگاه نقطه اتکاء خود را بر ادراک حسی قرار داده است، که بی‌اعتبارترین و سست‌ترین ادراکات در شناخت است و بیشتر از هر شناخت دیگری در معرض خطا و اشتباه قرار دارد و این مسئله را تجربه هر کسی به خوبی اثبات می‌کند.


۱ - مکتب آمپریسم



تجربه‌گرایی یکی از گرایش‌های اصلی در شناخت‌شناسی و نقطهٔ مقابل عقل‌گرایی است. بر اساس این دیدگاه همهٔ معرفت‌های بشری مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از تجربه است. تجربه از منظر این دیگاه نه فقط ادراک حسی بلکه دریافتهایی مانند حافظه یا گواهی دیگران را هم در بر میگیرد.

۱.۱ - تاریخچه


در قرن‌های چهاردهم و پانزدهم میلادی به نسلی از مردم اروپا بر می‌خوریم که دارای روحیه‌ای گرفته هستند و دیگر آن شور و شوق دینی را که در نسل‌های زمان جنگ‌های صلیبی وجود داشت، ندارند. در این دوره تفکری شکل می‌گیرد که طرفداران آن معتقدند، تمام واقعیت‌های متافیزیکی که صاحبان فلسفه‌های مشاء و افلاطونی به تصور خود کشف کرده بودند، جز اوهام و خیال‌بافی چیزی نیست.
باید هر چه بیشتر به تجربه نزدیک شد و امور تجربی را معتبر شمرد و احکام و عقاید دینی را به قلمرو ایمان واگذار کرد چرا که از طریق عقل نمی‌توان راهی به آنجا یافت.
[۱] برهیه، امیل، تاریخ فلسفه قرون وسطی و دوره تجدد، ترجمه و تلخیص یحیی مهدوی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۷، ص۲۸۲-۲۸۴.
در این دوره و در حالی که فلسفه تعقلی در اروپا تجدید حیات می‌کرد و به تدریج عقل، مقام و منزلت خود را در شناخت حقایق هستی باز می‌یافت، گرایش دیگری در انگلستان رشد پیدا کرد، که مبتنی بر اصالت حس و تجربه بود. این گرایش با نام «فلسفه آمپریسم» شناخته می‌شد. بزرگترین متفکر این نگرش شخصی انگلیسی است به نام ویلیام اکامی (۱۳۰۰-۱۳۴۷م).
[۲] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ج۱، ص۴۱.


۱.۲ - نظریه ویلیام اکامی


اکامی برای بیان دیدگاه خود علم را به دو نوع انتزاعی و شهودی تقسیم کرد. در نظریه او ادراک شهودی عبارت بود از درک بی‌واسطه از یک شیء موجود در خارج. این ادراک ممکن بود ادراک عین مادی باشد مانند این که من علی را می‌بینم، یا ادراک مجموعه‌ای از اعیان مادی با نسبت‌ها و روابط واقعی که با هم دیگر دارند، مانند؛ من می‌بینم که علی روی سنگی نشسته است.
از نظر اکامی ویژگی عمومی هر شناخت به اصطلاح شهودی، یقینی بودن آن است؛ یعنی این نوع معرفت بدیهی بالذات است. به اعتقاد اکامی علم انتزاعی هم عبارت است از هر معرفتی که شهودی نباشد، مانند مفاهیمی کلی از قبیل حیوان، انسان و... که از مجموع افراد یک نوع حکایت می‌کند و یا تصوری که ما به صورت خاطره یا صورت ذهنی از یک واقعیتی در گذشته داریم.
اکامی معتقد است ویژگی چنین ادراکی این است که به وسیله آن در مورد وجود یا عدم متعلق آن نمی‌توان شناختی به دست آورد. با توجه به این مطالب از نظر اکامی تنها معرفتی که ما را به وجود یا عدم چیزی مطمئن می‌سازد، معرفت شهودی است، یعنی فهم بی‌واسطه چیزی به وسیله ادراک ظاهری یا باطنی. و این نوع ادراک اساس و پایه است برای چیزی که اکامی آن را «معرفت تجربی» یا «معرفت علمی» می‌نامد.
[۳] ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی، تهران، حکمت، ۱۳۷۳، ص۷۴-۷۵.

در واقع اکامی معتقد بود که اقتضای عقل ما این است که تا خودمان چیزی را و یا آثار و خواص آن چیز راحس نکرده‌ایم، بوجود آن قائل نشویم. بنابراین اگر بخواهیم از مقتضای عقل بشری خارج نشویم، باید چیزهایی را بپذیریم که یا خود آنها را حس کرده باشیم – چه به حس ظاهر و چه به حس باطن- و یا آثار و خواص آنها را حس کرده باشیم. در غیر این دو صورت ما نمی‌توانیم به وجود چیزی معتقد شویم.
اکامی اگر از راه حواس به چیزی یا به آثار چیزی پی نمی‌برد، درباره آن به لاادری‌گری (نمی‌دانم گفتن) معتقد می‌شد. مثل اعتقاد او به وجود فرشتگان که چون نه کسی آنها را دیده است و نه آثاری از آنها می‌توان حس کرد، پس نمی‌توان در مورد وجود آنها چیزی گفت. با این حال او به وجود خداوند معتقد بود. به اعتقاد اکامی اگر غیر از این دو راه بخواهیم به وجود موجودی قائل شویم، بی‌جهت جهان را شلوغ کرده‌ایم. لذا به قاعده‌ای معتقد شد که بسیاری از اشیاء این عالم را از صفحه روزگار حذف می‌کرد. این قاعده به «تیغ اکامی» معروف شد.
[۴] تاریخ فلسفه غرب، (درس‌های استاد مصطفی ملکیان)، قم، پژوهشکده حوزه ودانشگاه، ۱۳۷۹، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۲.


اکامی از سوی دیگر وجود مفاهیم کلی را نیز انکار می‌کرد. این دیدگاه در مورد مفاهیم کلی مانند مفهوم انسان، حیوان، درخت، سنگ و... به نظریه نومینالیسم (اصالت تسمیه) معروف شد که در مقابل دیدگاه رئالیسم افلاطونی (واقع‌گرایی) و دیدگاه ایده‌آلیسم ارسطویی (ذهن‌گرایی) قرار داشت. نظریه افلاطونی معتقد به وجود واقعی مفاهیم کلی در عالم خارج از ذهن بود. و دیدگاه ارسطویی معتقد به وجود آنها در عالم ذهن انسان بود نه در عالم خارج. در مقابل این دو دیدگاه، طرفداران نظریه «اصالت تسمیه» یا «نومینالیست‌ها» معتقد بودند که اساسا مفهومی به نام مفهوم کلی - نه در ذهن و نه در عالم خارج - نداریم و الفاظی که گفته می‌شود بر مفاهیم کلی دلالت دارند، همه آنها یکسری رمز هستند.
در واقع مانند مشترکات لفظی هستند که بر امور متعدد دلالت دارند. مثلا لفظ انسان که بر افراد فراوان اطلاق می‌شود، مانند اسم خاصی است که چند خانواده برای فرزندان خود قرار داده‌اند و یا مانند نام فامیلی است که همه افراد خانواده به آن شناخته می‌شوند. در عصر حاضر پوزیتویست‌ها و برخی مکتب‌های دیگر جزء طرفداران این دیدگاه به حساب می‌آیند.
[۵] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ج۱، ص۱۸۸.
خلاصه نظر اکامی این بود که چون آنچه که درخارج از ذهن وجود دارد، فرد و شخص است، پس مفهوم کلی نمی‌تواند ما بازائی درخارج از ذهن داشته باشد و از اینجا به این نتیجه ضروری می‌رسیم که طبیعت صور ذهنی این نیست که صورتی و تصویری ذهنی از یک شیء خارجیِ قابل تصور باشد.
[۶] ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی، تهران، حکمت، ۱۳۷۳، ص۷۳.


۱.۳ - نقد


در نقد دیدگاه اکامی باید متذکر شد که از طرفی این دیدگاه اکامی بسیاری از موجوداتی را که انسان‌ها بدان اعتقاد دارند، از واقعیت می‌اندازد. از طرف دیگر در مورد راه حل اول اکامی که فهمیدن وجود یک چیز، تنها از طریق حس کردن و شهود بلاواسطه آن چیز ممکن است، می‌توان این اشکال نقضی را مطرح کرد که علم ما به وجود اشیاء از طریق حواس هرگز علم بی‌واسطه نیست، بلکه این علم ما از طریق صورت‌هایی است که در ذهن ایجاد می‌شود، لذا در این چنین مواردی همیشه ما با احتمال خطای حواس مواجه هستیم.
از اکامی سئوال می‌کنیم که در جایی که احتمال خطای حواس وجود دارد، چه باید کرد؟ درست است که من مثلا فلان چیز را حس کرده‌ام ولی چون حس من ممکن است خطا کرده باشد، پس نمی‌توانم به وجود آن چیز معتقد شوم. در مورد راه حل دوم او که علم به وجود چیزی از راه آثار آن تحقق بیابد، هم این اشکال وجود دارد که وقتی شما چیزی را اثر و خاصیت یک چیز دیگر می‌دانید که اول وجود آن چیز دیگر را مفروض گرفته باشید و گرنه به چه دلیل آن را اثر و خاصیت شیء دیگر می‌دانید. مثلا تا زمانی که علم به وجود چیزی به نام نمک نداشته باشیم، نمی‌توانیم با احساس شوری در یک غذا بگوییم که این شوری نمک است و فقط می‌توانیم ادعا کنیم که این شوری اثر یک چیزی است.
[۷] ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی، تهران، حکمت، ۱۳۷۳، ص۱۲۲.


۲ - مکتب پوزیتویسم



پوزیتویسم، مکتبی است که علیه مابعدالطبیعه شورش همه جانبه‌ای را سامان داد و آن را یکسره به دور انداخت، اثبات‌پذیری تجربی را تنها معیار معناداری گزاره‌ها و قضایا دانست و بر این اساس گزاره‌های مابعدالطبیعی را به دلیل آن‌که قابل اثبات تجربی نیست فاقد معنا برشمرد.

۱.۱ - تاریخچه


پس از اکامی در قرن شانزدهم «فرانسیس بیکن» و همچنین در قرن هفدهم «هابز» که هر دو انگلیسی بودند، بر اصالت حس و تجربه تکیه کردند. معروف‌ترین کسانی که به عنوان فلاسفه آمپریست یا اصالت تسمیه شناخته می‌شوند، سه فیلسوف انگلیسی به نام‌های «جان لاک»، «جرج بارکلی» و «دیوید هیوم» هستند که از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد به ترتیب درباره مسائل شناخت به بحث پرداختند.
آنها ضمن انتقاد از نظریه دکارت در مورد «شناخت‌های فطری»، سرچشمه همه شناخت‌ها را حس و تجربه می‌دانستند. در این میان وفاداری هیوم به اصالت حس و تجربه از دیگران بیشتر بود، تا جائی که به لوازم این دیدگاه که شک در ماوراء طبیعت و بلکه حتی شک در حقائق امور طبیعی بود، ملتزم شد و همین مسئله باعث شکل‌گیری یک مرحله دیگر از شک‌گرایی در تاریخ فلسفه غرب گردید. افکار هیوم ازجمله افکاری است که می‌توان از آن به عنوان زیربنای‌ اندیشه‌های فلسفی کانت در غرب یاد کرد.
[۸] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۴۲.

در اوائل قرن نوزدهم میلادی «اگوست کنت» فرانسوی که به پدر جامعه‌شناسی معروف شده است، یک مکتب تجربی افراطی به نام «پوزیتویسم» پایه‌گذاری کرد. اساس این مکتب را اکتفاء به داده‌های بی‌واسطه حواس تشکیل می‌داد. کنت حتی مفاهیم انتزاعی علوم را که از مشاهده مستقیم به دست نمی‌آید، متافیزیکی و غیرعلمی تلقی می‌کرد و این دیدگاه بعدها به آنجا کشیده شد که قضایای متافیزیکی، الفاظی پوچ و بی‌معنا به حساب آمدند. به اعتقاد کنت فکر بشر دارای سه مرحله بوده است؛
نخست، مرحله الهی و دینی است که در آن بشرحوادث را به علل ماورائی نسبت می‌دهد.
دوم، مرحله فلسفی است که در آن انسان علت حوادث را در جوهر نامرئی و طبیعت اشیاء جستجو می‌کند.
مرحله سوم، مرحله علمی است که در این مرحله بشر به جای جستجو در مورد علت پدیده‌ها به چگونگی و کیفیت پیدایش و روابط آنها با یکدیگر می‌پردازد و این همان مرحله اثباتی و تحققی (پوزیتویسم) است.
[۹] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۴۹-۵۰.


پوزیتویست‌ها پا را فراتر از دیدگاه‌های ویلیام اکامی گذاشته، مدعی شدند که ادراک حقیقی منحصر در ادراک حسی است؛ یعنی ادراکی که در اثر تماس‌ اندام‌های حسی با پدیده‌های مادی حاصل می‌شود و پس از قطع ارتباط با خارج به صورت ضعیف‌تری باقی می‌ماند. به اعتقاد آنها آنچه که فلاسفه تصورات کلی یا مفاهیم عقلی می‌نامند، چیزی جز همان الفاظ ذهنی نیست.
در صورتی که این الفاظ ذهنی مستقیما نشان دهنده مدرکات حسی باشند و بتوان مصادیق آنها را به وسیله‌ اندام‌های حسی درک کرد و به دیگران هم نشان داد، این الفاظ بامعنی و تحققی شمرده می‌شوند، در غیر این صورت باید آنها را الفاظی پوچ و بی‌معنی قلمداد کرد. بر همین اساس این گروه مسائل متافیزیکی را مسائل غیرعلمی و بلکه مطلقا مفاهیمی بی‌معنا می‌شمارند.
از سوی دیگر این گروه تجربه را هم منحصر در تجربه حسی می‌دانند و به تجارب درونی که از قبیل علوم حضوری هستند اعتنائی نمی‌کنند و دست کم آنها را اموری غیرعلمی تلقی می‌کنند، زیرا به نظر ایشان واژه «علمی» تنها شایسته اموری است که قابل اثبات حسی برای دیگران باشد. این گرایش از گرایش‌های اصالت تجربی را می‌توان «حس‌گرائی» یا «اصالت حس افراطی» نامید.
[۱۰] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۲۱۲-۲۱۳.

پوزیتیویست‌ها می‌گفتند که احکام ما درباره جهان خارج فاقد معنا است چرا که هیچ طریقه ممکنی برای تحقیق یا اثبات درستی این گونه حکم‌ها، که جهان خارج اصالتا وجود دارد یا نه؟ جدا از تجربه ما وجود ندارد.
[۱۱] خرمشاهی، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقی، ترجمه مقاله جان پاسمور در دایره المعارف فلسفه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱، ص۱۰.


۱.۳ - نقد


۱) بر اساس دیدگاه پوزیتویستی، محکم‌ترین پایه‌های شناخت یعنی شناخت حضوری و بدیهیات عقلی از دست می‌رود و با از دست رفتن آنها دیگر نمی‌توان هیچ‌گونه تبیین معقولی برای صحت شناخت و مطابقت آن با واقع ارائه کرد.
۲) این دیدگاه نقطه اتکاء خود را بر ادراک حسی قرار داده است، که بی‌اعتبارترین و سست‌ترین ادراکات در شناخت است و بیشتر از هر شناخت دیگری در معرض خطا و اشتباه قرار دارد و این مسئله را تجربه هر کسی به خوبی اثبات می‌کند.
۳) طبق این دیدگاه دیگر جایی برای هیچ قانون علمی به عنوان یک قضیه کلی و قطعی و ضروری باقی نمی‌ماند چرا که این ویژگی‌ها هرگز قابل اثبات حسی نیستند و در هر موردی که تجربه حسی صورت گرفت فقط همان مورد را می‌توان پذیرفت و درجایی که تجربه حسی بیاشد باید سکوت کرد و درنفی یا اثبات آن چیزی نگفت.
۴) این دیدگاه درمورد مسائل ریاضی که همه آنها از مفاهیم عقلی هستند و قابل اثبات حسی نیستند، به بن‌بست می‌رسد و اگر مسائل ریاضی را بی‌معنا بداند، این سخن مورد قبول هیچ کس واقع نمی‌شود و سخنی بسیار بی‌ارزش تلقی می‌شود.
[۱۲] خرمشاهی، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقی، ترجمه مقاله جان پاسمور در دایره المعارف فلسفه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱، ص۲۱۳-۲۱۵.

۵) یک اشکال نقضی نیز بر پوزیتویست‌ها وارد است و آن این که مهم‌ترین اصل پوزیتویسم یعنی این ادعا که «تنها راه معناداری گزاره‌ها قابل اثبات تجربی بودن آنهاست.» از طریق روش حسی و تجربی به دست نیامده است و لذا یک گزاره علمی نیست و بنابراین باید آن را بی‌معنا شمرد و کنار گذاشت.
[۱۳] خسروپناه، عبدالحسین، انتظارات بشر از دین، قم، پژوهشگاه فرهنگ و‌اندیشه اسلامی، ۱۳۸۲، ص۲۸۲.


۳ - پانویس


 
۱. برهیه، امیل، تاریخ فلسفه قرون وسطی و دوره تجدد، ترجمه و تلخیص یحیی مهدوی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۷، ص۲۸۲-۲۸۴.
۲. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ج۱، ص۴۱.
۳. ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی، تهران، حکمت، ۱۳۷۳، ص۷۴-۷۵.
۴. تاریخ فلسفه غرب، (درس‌های استاد مصطفی ملکیان)، قم، پژوهشکده حوزه ودانشگاه، ۱۳۷۹، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۲.
۵. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ج۱، ص۱۸۸.
۶. ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی، تهران، حکمت، ۱۳۷۳، ص۷۳.
۷. ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی، تهران، حکمت، ۱۳۷۳، ص۱۲۲.
۸. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۴۲.
۹. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۴۹-۵۰.
۱۰. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۲۱۲-۲۱۳.
۱۱. خرمشاهی، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقی، ترجمه مقاله جان پاسمور در دایره المعارف فلسفه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱، ص۱۰.
۱۲. خرمشاهی، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقی، ترجمه مقاله جان پاسمور در دایره المعارف فلسفه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱، ص۲۱۳-۲۱۵.
۱۳. خسروپناه، عبدالحسین، انتظارات بشر از دین، قم، پژوهشگاه فرهنگ و‌اندیشه اسلامی، ۱۳۸۲، ص۲۸۲.


۴ - منبع



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اصالت تجربه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۷/۰۲.    






آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.